دلتنگ کودکی ام !...
یادش بخیر...
قهر می کردیم تا قیامت!
و لحظه ای بعد قیامت می شد!...
در هر ورق زمان نوشته ام...
یادت می مانم حتی
اگر هزار صفحه از تو دور باشم...
یادش گرامی:
دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی
تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی
مث حس یه عشق تازه بودی
مث افسانه بی اندازه بودی
هیچ کی برای من شبیه تو نبوده
دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده
.
.
.
اللهم عجل لولیک الفرج...
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت
هجران روی تو دل ما را مذاب کرد
خداوندا شکر!
با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
اول به دست خالی من یک نگاه، بعد
درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء
قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن
لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم
در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟
اثبات می کنیم، بفرما! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا! عاشقت شدیم؟!
کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
بابا! مهم نیست کجا عاشقت شدیم
گقتند پشت ابری و ماخوش خیال ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم
با یاد حنجری که بریدند از قفا
هر روز ماست ماه محرم بیا بیا
در سوگ سینه ای که سنان با سنان شکافت
سوزد هنوز سینه ما هم، بیا بیا
مهمان نگاهم شو، در يك شب رويايي
بگشاي به روي من، يك پنجره زيبايي
فانوس نگاهم را آويخته ام بر در
من منتظرم زيرا، گفتند: "تو مي آيي"
بي تابتر از موجم،بي خوابتر از دريا
من مانده ام و يادت با يك شب يلدايي
تا عابر چشمانم، ره گم نكند در شب
بر كوچه بتابان نور، اي ماه تماشايي
از پهنه ي چشمانت، موج آمد و دل را برد
آري شده ام اينك... دريايي دريايي
از غم هجر دلم شوق گريبان دارد
دل هجران زده آيا سرو سامان دارد؟
نه فقط در غم دلبر دل من ميسوزد
هر طرف مينگرم عاشق حيران دارد
چند سال است كه من منتظرم برگردي
اي مسافر! سفر هجر تو پايان دارد؟!
گر كه يوسف نكند ميل به ديدار وطن
دل يعقوب به برگشتنش ايمان دارد
كرم توست كه ما را بخري ورنه گدا
چه متاعي جهت عرضه به سلطان دارد
هر چه گفتيم، كمي از غمتان هم نشده
كربلايت چقدر رنج فراوان دارد
شب و روز تو شده گريه به غمهاي حسين
چشمهايت خبر از سينه ي سوزان دارد
عالم از گفتن يك نام دگرگون شده است
چه سروشي است كه اين ذكر حسين جان دارد
امروز خواب ماندم و فردا نديدمت
فردا به خويش آمدم اما نديدمت
با من كه جانماز شبم قهر كرده است
چندين شب است نيمه شبها نديدمت
خواب و خيال غير تو را بسكه ديده ام
يك شب تو را به خواب، به رويا نديدمت
ديدي گناه شوق مرا كوركور كرد
ديدي تو را به چشم تماشا نديدمت
اشكم چكيد و چشم مرا با خودش نبرد
من قطره ماندم و لب دريا نديدمت
اي ساحل نجات دو عالم بيا بيا
زيباترين سلاله ي خاتم بيا بيا
صد مرده زنده گر شود از يك دم مسيح
هستي مسيح عيسي مريم بيا بيا
بعد از هزار و يكصدو چندي ز غيبتت
گشته قبول توبه ي آدم بيا بيا
صداي آمدنت را به گوش ما برسان
زمان غيبت خود را به انتها برسان
نگاه نافذ خود را بر اين گدا انداز
براي درد نهفته كمي دوا برسان
اگرچه بهر ظهورت نكرده ام كاري
بيا و بر لب ما فرصت دعا برسان
دلم را با تو قسمت كرده ام اما نمي بيني
و هر لحظه تو را با دل تماشا كرده ام اما نمي بيني
گريزي نيست از طعن و تمنايت كنم هر دم
كه داغ عشق بر دل دارم و اما نمي بيني
الهه قرباني"باران"
من امشب بي تو خواهم مرد، فردائي نخواهم داشت
نه رويائي، نه آوازي، نه پروازي نخواهم داشت
تمام دشتها سرسبز و شادي آورند آري
ولي من شوره زاري تشنه هستم
"باراني" نخواهم داشت...
الهه قرباني"باران"
كجاست آنكه دوباره مرا تكان بدهد؟
و چشم هاي خودم را به من نشان بدهد
تمام عقربه ها زنده اند و مي گردند
دل من است كه چيزي نمانده جان بدهد!
كجاست آنكه خودم را بگيرد از من و بعد
مرا به دست غزل هاي بي كران بدهد؟
دلم هواي رسيدن به انتها كرده
كجاست آنكه به من جام شوكران بدهد؟
ميثم اماني
تقويم، روي فصل خزان ايستاده است
گويا پس از تو نبض زمان ايستاده است
در تو هزار بغض سترون نشسته است
در من هزار درد نهان ايستاده است
جمال چون تو به چشم و نگاه پاك توان ديد
به روي چون مني الحق دريغ چشم و نگاهت
محمد حسين شهريار
خدايا!
تو كه مي آيي
پنجره اي باز مي شود
پرده بي رنگ دلتنگي
كنار مي رود
آرام ميان جانم
خانه مي كني....
اي حضرت حاضري كه ناپيدايي
غايب شده از زشتي و نازيبايي
شرمنده كه جاي آمدن، مي گويم
آقا، تو چه وقت پيش ما مي آيي؟
جز تو كسي نيامده آقا، سر قرار
انگار بي تو نيست كسي، غرق انتظار
اين جمعه هم گذشت و تو مثل هميشه باز
در انتظار خويش نشستي به انتظار
آقا نگاهت جاي آهوهاست، مي دانم
دستان پاكت مثل من تنهاست، مي دانم
گر دست دهد بر سر زلفين تو بازم
چون گوي چه سرها كه به چوگان تو بازم
اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي
و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي
حوالي نگاهمان دوباره صف كشيده است
صداي تيك تاك غم، شماره هاي صنعتي!
امان از اشتباه هاي ناتماممان، همان
تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي!
ميان قرن حادثه كجاست اتفاق عشق
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي!
كسي نيامد از تبار انتظارمان ببين
كه مانده ايم سخت در هجوم بي لياقتي!
يادمه مدتي نصيحتم اين بود كه: تو شروع كن بقيه ش درست ميشه...
حالا مدتيه كه خودم نميتونم شروع كنم!
خدايا كمكم كن تا بتونم شروع كنم....
خانه با رفتنت اين بار به هم ريخته است
شهر بي حيدر كرار به هم ريخته است
پدرم نبض زمان بودي و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ريخته است
هر كسي ديد پدر، حال مرا گفت به خويش
دختر فاطمه بسيار به هم ريخته است
بستر خالي تو گوشه ي اين خانه پدر
علتي شد كه پرستار به هم ريخته است
بودنت مايه ي آرامش و آسايش بود
حال با رفتن تو كار به هم ريخته است
حسن غمزده را بيشتر از زخم سرت
قصه ي سينه و مسمار به هم ريخته است
حرفي از كوچه نبايد بشود پيش حسين
چون كه با گفتنش هر بار به هم ريخته است
صحبت از كوفه و بازار و اسيري كردي
از همان لحظه علمدار به هم ريخته است
گفته اي كوفه ميارند مرا طوري كه
همه ي كوچه و بازار به هم ريخته است
با اين گناهاني كه از ما مي زند سر
دارم يقين روي تو را ديدن محال است
بر فرض گيرم چهره ات را هم ببينم
يار تو بودن بي گمان خواب و خيال است
امروز هم شب شد شبيه روز پيشين
از دوريت آقا نه من آشفته حالم
نه از فراقت بغض دارم در گلو ، نه
چشمان گريان، من كماكان بي خيالم
آسان تر از نوشيدن يك جرعه آب است
دور از تو بودن يا نبودن در كنارت
محسن مهدوي
توي دنياي غريبي، پرم از حس شكفتن
من و ابتداي راهي، اونا از عشق بي نصيبن
سايه ها ميان و ميرن، يه كدوم يه آشنا نيست
اوني كه رازو بدونه، اما افسوس تو اونا نيست
من خسته، دل شكسته، هم نفس بيا تو از راه
من و تو بايد بمونيم، تا ابد يه يارو همراه
سايه ها به ما مي خندن، ما رو دست كم مي گيرن
توي دنياي خيالي، اونا دنبال چي هستن؟
"باران"
از خودم مي پرسم:
اگر سهراب در اين عصر مي زيست، باز مي خواند؟!:
" چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد"
با چه چشمي آيا
ظلم را زيبا ديد، جور را معني كرد؟!
او نمي دانست چرا مي گويند:
" اسب حيوان نجيبي است، كبوتر زيباست!
و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست!"
و من انديشيدم:
ز چه رو عشق در سينه ي انسان ها نيست؟
قلب ها خاربن تنهايي است!
و چرا نقاشي رنگ شب مي گيرد؟
آبي و سبز دگر پيدا نيست؟
آه! باز هم چشم ها را بايد شست؟ قلب ها را اما؟!
"باران"
توي آسمون قلبم تويي كه نور سپيدي
واسه پرواز پرنده تو پرو بال اميدي
اگه تو شبهاي تارم خورشيد چشات نتابه
زندگي تاريك و سرده يه خياله يه سرابه
دوس دارم اسم قشنگت حك بشه تو دل و جونم
ميدونم كه برميگردي باشه منتظر ميمونم
واسه تزيين ورق ها دونه هاي نور ميكارم
وقتي از تو مينويسم واژه ها رو كم ميارم
تقويماي كهنه ي من هميشه يه روزو داره
توي تك تك ورق هاش جمعه ها رو ميشماره
تا تو برگردي دوباره رو چشام قدم بذاري
توي دفتر سپيدم بنويسي يادگاري
"باران" قرباني
تو را در دست پربار بهاري ميسپارم
زلالي، من تو را بر چشمه ساري ميسپارم
تو چون آهو سبكپايي، چه زيبايي!
كويرم من، تو را بر كوهساري ميسپارم
نگاهم خسته از زردي ايامست ميدانم
صفايي، من تو را بر سايه ساري ميسپارم
اگر چه در غمت نالان و" بارانم" عزيزم
تو خود ابر سبكبالي تو را بر سبزه زاري ميسپارم
"باران"
در برگ ريزان زندگي
آن هنگام كه از برودت نگاه هايي بي فروغ
دست ياراي نوشتن نداشت و
كلمات در گلوگاه سكوت گنگ مي ماند...
تو
پرتو روشني بودي در فصل سرد دلواپسي
كه واژه ها را گرما و معنا بخشيدي
باشد كه با دست هاي دعايت
در اوج
بنشينند...
"باران"قرباني
من خسته از زمانه
تو خسته تر از من،
من همنشين غم
تو همدمي بر من،
از راه ميرسي
صدا ميزني مرا:
بگذار غصه را
بنشين كنار من
....
باران - مدير وبلاگ
شب از راه رسيد
تنهايي بود و سكوتي مبهم
نور ماه به پنجره انگشت زد
هم سفره شديم
به آسمان نگريستم
سرشار از چشمك ستاره ها بود
آه....
راز شب برملا شد
و سينه ام به عشق آشنا
دل به آسمان سپردم
تا صبح دوباره آبي شوم
آبي همچون دريا...
باران -مدير وبلاگ
در اوج تنهايي و غم
در هجوم دشنه ها
به دنبال مرهمي
پوچي احساس، هويدا شد.
مهرباني زير صفر
عاطفه منهاي احساس و به توان بي نهايت
از هر راهي كه ره سپاري
به خود، خواهي رسيد
و اين كه از خويشتن خويش
گريزي نيست.
بايد كمتر دل سپرد
و بيشتر خود را يافت....
"باران" مدير وبلاگ
.
.
بسكه گفتم زبان من فرسود
چكنم پند من ندارد سود
گر چه در پاكي تو نيست شكي
اين نمي داند از هزار يكي
شب اگر با مسيح در فلكي
مورد تهمتي اگر ملكي
لب بدگو نمي توان بستن
از بد او نمي توان رستن
حسن خود را ز كس مگير قياس
گفتمت قدر خويشتن بشناس
آمدنت قطعيست، منتظرت هستيم....
خدايا ! گرفتارم بپسند ..........گرفتار خودت!
" انسان به اندازه برخورداري هايي كه دارد انسان نيست،
بلكه درست بالعكس
انسان به اندازه ي نيازهايي كه در خود احساس مي كند انسان است
و هر چقدر فاصله " بودن " تا " شدن " زيادتر باشد، او آدم تر است.
آن چيزي كه هستيم تا آن چيزي كه مي خواهيم باشيم،
وسعت آن فاصله
محك و ميزان و ومعيار تعالي انديشه و تفكر و شخصيت انسان است!"
دكتر شريعتي
خدايا
گرفتارم مپسند....
ما از راه دور به زندگي ديگران نگاه مي كنيم
و به نظرمان مي رسد كه آنها بر جاده هاي هموار گام برمي دارند!
شخصي به يك ويلن زن معروف گفت:
حاضر بودم تمام زندگيم را بدهم تا بتوانم مثل شما ويلن بزنم،
ويلن زن لبخندي زد و كفت: من هم همين كار را كردم!
كاري كه در برابر ماست
هرگز،
به بزرگي نيرويي نيست
كه پشت سر ماست.
گفته اند:
اگر دليل زندگي ات را بيابي، هرگز خطايي را دو بار تكرار نمي كني!
زندگي يك صبح بهاريست،
اگر دوستي داشته باشي
تا كمي آفتاب را با او قسمت كني....
آمد آن بانو كه فخر هر زن است
هر دلي با ذكر نامش گلشن است
روح تاريك همه سرگشتگان
در شعاع نور عشقش روشن است.
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
عشق پيشوند زندگي
و پسوند مرگ است.
سرآغاز آفرينش،
و تعريف هر نفس است.
عشق آن نيست كه به هم خيره شويم
عشق آن است كه هر دو به يك سو بنگريم...!
به خاطر بسپاريم:
تفاوت گل زيبا و علف هرز در داوري و قضاوت شما نهفته است!
از تنهايي
بي گمان ، آن نگار مي آيد
آري، آن تك سوار مي آيد
جان، ز هجران او پريشان است
دل ما را قرار مي آيد
خسته از ظلم و جور سفاكان
ماه با ذوالفقار مي آيد
هفته ها رفت و جمعه ها طي شد
چه زمان، وصل يار مي آيد؟
لاله ها، تشنه اند و پژمرده
جاري چشمه سار مي آيد
مي رود غربت زمستاني
در خزانم بهار مي آيد
گل من، بهترين گل دنياست
گل نرگس به بار مي آيد
الهه قرباني - " باران"
گر نشان زندگي جنبندگي است
خار در صحرا سراسر زندگي است
هم جعل زنده است و هم پروانه ليك
فرق ها از زندگي تا زندگي است
"زندگي همچون جرقه اي از زمان ميان دو ابديت است و ما هرگز طالع دو بار ديدن آن را نداريم!"
توماس كارلايل
يا ابا صالح المهدي ادركني.........................
.....................................................................
نداري گدايي به رسوايي من
..............................................
نداري غلامي به تنهايي من
..............................................
اميد غريبان تنها كجايي؟
........................................
پس نگارا بفرما كجايي؟
..........................كجايي؟
دلم جز هوايت هوايي ندارد
لبم غير نامت نوايي ندارد
..........................................
قطعه ي گمشده اي از پر پرواز كم است
يازده بار شمرديم و يكي باز كم است
اين همه آب كه جاريست ، نه اقيانوس است
عرق شرم زمين است كه سرباز كم است
اللهم عجل لوليك الفرج
حقيقت تلخي كه به زبان آيد،
بهتر از زندگي ناشادي است كه در خاموشي سپري شود.
پس آن را بر زبان آور!
امام علي(ع):
دو چيز مردم را نابود كرده است: ترس از ناداري و فخرجويي.
الخصال
امام علي(ع):
"بسا كسي كه به او نعمت داده شده
و به سبب اين احسان تدريجا به عذاب نزديك مي شود
ولي بسا كسي كه به نظر مردم بلازده است
اما در واقع با اين بلا به او احسان مي شود.
بحارالانوار
سحر كرشمه چشمت به خواب مي ديدم
زهي مراتب خوابي كه به ز بيداريست
دلش به ناله ميازار و ختم كن حافظ
كه رستگاري جاويد در كم آزاريست
" اگر تيغ نباشد، هرگز به لطافت و نرمي گلبرگ هاي گل سرخ پي نمي بريم
و شكرگزار اين همه زيبايي نخواهيم شد، زيرا خلقت جهان جمله اضداد است!
اگر اي عشق پايان تو دور است
دلم غرق تمناي عبور است
براي قد كشيدن در هوايت
دلم همچون صنوبرها صبور است...
هميشه به قلبتان گوش دهيد.
اگر چه در سمت چپ شما قرار دارد، هميشه راست خواهد گفت.
خدا آن حس زيبايي است كه در تاريكي صحرا
زماني كه هراس مرگ مي دزدد سكوتت را،
يكي همچون نسيم دشت مي گويد:
كنارت هستم اي تنها...
و دل آرام مي گيرد.
سرخوش ز سبوي غم پنهاني خويشم
چون زلف تو سرگرم پريشاني خويشم
السلام عليك يا كريمه اهل بيت
سالروز وفات حضرت معصومه(س) تسليت باد.
باران بهانه است،
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاك است،
چه دعايي كنمت بهتر از اين
كه خدا پنجره اش رو به اتاقت باشد،
عشق محتاج نگاهت باشد،
عقل لبريز زبانت باشد،
و دلت وصل خدايت باشد.
زندگي سرشار از شور است.
پاره اي از آن باش!
زندگي آميخته به تلاش است
با آن آغاز كن!
زندگي با اندوه همراه است،
درد از آن بزداي!
زندگي با شادي همراه است
احساسش كن، دريابش و تقسيمش كن!
زندگي بسته به آرمان هايي است
بكوش تا به والاترينشان برسي!
زندگي مقصدي را مي جويد،
كاشف آن باش!
"جو نيران"
سلام خدا
از لبخندي كه امروز بهم زدي سپاسگزارم!
باز هم غافلگير كردي...
دوستت دارم و به لبخندات دلخوشم...
اي بيكران...
همه چيز اگر كمي تيره مي نمايد
باز روشن مي شود زود
تنها فراموش نكن اين حقيقتي است،
باراني بايد، تا كه رنگين كماني برآيد!
و ليمو هايي ترش تا كه شربتي گوارا فراهم شود
و گاه روزهايي در زحمت
تا كه از ما،
انسان هايي تواناتر بسازد
خورشيد دوباره خواهد درخشيد، زود
خواهي ديد!
سعدي ار عشق نتازد،چه كند ملك وجود
حيف باشد كه همه عمر به باطل برود!
زندگي آبتني در حوضچه ي" اكنون "است!
و آدمي چه دير مي فهمد انسان يعني ،عجالتا!
در ازل قطره ي خوني كه ز آب و گل شد
دم ز آيين محبت زد و نامش دل شد!
خدايا نشان محبت چيست؟!
اين برف كه مانند نگين مي ريزد
بر پاي امام آخرين مي ريزد
نقليست كه از يمن وجود مهدي(عج)
بر روي سر اهل زمين مي ريزد
(اللهم عجل فرجه)
من نمي دانم
و همين درد مرا سخت مي آزارد
كه چرا انسان، اين دانا
در تكاپوهايش
چيزي از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت،
چه دليلي دارد؟
...
چه دليلي دارد؟
كه هنوز
مهرباني را نشناخته است؟
و نمي داند در يك لبخند،
چه شگفتي هايي پنهان است!
...
من برآنم كه درين دنيا
خوب بودن - به خدا - سهل ترين كارهاست
و نمي دانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبي بيگانه است؟
و همين درد مرا سخت مي آزارد!
فريدون مشيري
در روزي نو ، با شادي، ضيافت زندگي را جشن مي گيريم...
پادشاهي گوهر ثميني داشت
بهر انگشتري نگيني داشت
خواست نقشي كه باشدش دو ثمر
هر زمان كه افكند به نقش نظر
گاه شادي نگيردش غفلت
گاه اندو ه نباشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ايام
كرد انديشه اي ولي همه خام
ژنده پوشي پديد شده آندم
گفت: بنگار"بگذرد اين هم"
السلام عليك يا اباصالح المهدي
روزم را با نام دل انگيز تو معطر مي كنم و خودم را به تو مي سپارم
و به آرامش مي رسم...
اي محكم ترين تكيه گاهم!
سوار سبزپوش...
آن زمان كه آفتاب روز
آرامش شب را در هم مي شكند
در مه صبحگاهي بال بگشا
و روزي نو را به هماوردي فراخوان
آگاهي تازه اي از بودن!
دست جهان را در دست هايت بفشر،
و گل لبخند بر لبان بنشان
چه باشكوه است زنده بودن!
" دوستت دارم "را من دلاويزترين شعر جهان يافته ام
دامني پر كن از اين گل
كه دهي هديه به خلق
كه بري خانه دشمن
كه نشاني بر دوست
راز خوشبختي هر كس
به پراكندن اوست!
فريدون مشيري
خدايا !
چقدر دوست داشتني هستي!
آيا مي شه كسي رو به اندازه تو دوست داشت؟!
دستمو مي گيري وقتي همه رها مي كنن...
مي بخشي وقتي همه به انتقام فكر مي كنن...
غافلگيرم مي كني وقتي از همه مي برم...
عاشقتم مهربونم...
سلام
چرا ديگه كسي جرئت شنيدن حقيقت دل كسي رو نداره؟
چرا آدما دوس دارن دروغ بشنون و دروغ بگن ؟
چرا كه اگه حرف دلشونو بزنن، ديگران برداشت هايي خواهند كرد و حرف هايي خواهند زد!!!
رنگ جمله هامونو عوض مي كنيم و طعمي بهش مي ديم كه مبادا طرف خيال بد كنه!
خدايي چقدر به چيزايي كه مي نويسيم و مي گيم باور داريم؟!
مدينه فاضله كي و كجا خواهد بود؟!!
براستي آخر خط ،خدا كدومو قبول مي كنه؟
گفتار و كردار خوب مزورانه؟
يا گفتار واقعي صادقانه؟
لطفا صادقانه راهنمايي كنين....
دريا بيكران است و زورق من كوچك.
به "تو" توكل مي كنم كه همه كس را حمايت مي كني.
با من بمان كه ظلمت شب از راه مي رسد.
وقتي كه هيچ ياوري نيست و آسايش گريخته است،
خدايا! اي ياور بي كسان با من بمان!
در هر لحظه به حضور "تو" نيازمندم!
چه چيزي جز لطف "تو" مي تواند ترس ها را در هم شكند؟
چه كسي جز "تو" مي تواند راهنما و پناه من باشد؟
در روزهاي ابري و آفتابي با من بمان!
از هيچ دشمني نمي هراسم، چون "تو" در كنار مني!
آنجا كه "تو" هستي اشك ها سوزنده نيستند،
مرگ هم تلخ نيست.
اگر با من بماني، هميشه پيروزم.
كشتي هايم به دريا رفته اند.
حتي اگر بادبان ها و دكل هاي شكسته بازگردند،
به دستي اعتماد دارم كه هرگز شكست نمي خورد!
و از پليدي، نيكي به بار مي آورد.
حتي اگر كشتي هايم در هم شكنند
و همه اميد هايم غرق شوند
فرياد مي زنم: به "تو" اعتماد مي كنم!
زندگي همين چيز هاي كوچك است
و اگر به چيزهاي بزرگ دل ببندي زندگي را از دست داده اي!
تو شاهكار خلقتي، تحقير را باور نكن
بر روي بوم زندگي هر چيز مي خواهي بكش
زيبا و زشتش پاي توست، تقدير را باور نكن
تصوير اگر زيبا نبود، نقاش خوبي نيستي
از نو دوباره رسم كن تصوير را باور نكن
خالق تو را شاد آفريد،آزاد آزاد آفريد
پرواز كن تا آرزو، زنجير را باور نكن
مگه اشكها چقدر وزن دارند كه
با ريختنشون انقدر سبك مي شيم؟!
تنهايي را بلند ترين شاخه درخت خوب مي فهمد...
انگار هر چه بزرگتر مي شويم ، تنهاتر مي شويم !
از چه رو در قلب من غوغاست چون طوفان نمي دانم
چاره اي جز صبر بر اين حيرت و حرمان نمي دانم
هر زمان با ياد تو، اي مهربان سر مي زنم بر دل
چيست در سر؟چيست در دل؟يا كه در جان؟آن نمي دانم
خواب مي ديدم كه چون مهتاب بر شبهام تابيدي
بي فروغ روي ماهت ،صبح را تابان نمي دانم
تو طلوع روشني هستي و من چون خلوتي تاريك
از چه رو گرديده اي از چشم من پنهان نمي دانم
من زميني هستم و تو آسماني تر ز باراني
آه! روزي مي شود دل آسمان باران ؟نمي دانم
"باران" الهه قرباني
مادرم ، عطر خدا
امتداد جاده ها باعث شده دير به دير ببينمت مادر
بي معرفت نيستم ، خيلي دلم برات تنگ مي شه .
با اين كه خودم مادرم ،ولي هنوز به ياد آغوشت يه حس ديگه اي دارم ...
الهي فداي اون نگاه مهربونت شم...
امروز پشت تلفن متوجه شدم تو هم چقدر دلت برام تنگ شده !
تو هم مثل بچگي هام با واژه هاي معطرت نوازشم كردي
" هنوز پيش اون چشمات ، يه حس بچگي دارم "
دوستت دارم مادرم...
بزم دگري در دو جهان برپا شد
از سوي خدا دو دسته گل اهدا شد
بوي گل صادق و محمد آمد
جشن نبي و عيد گل زهرا شد
ميلاد پيامبر رحمت(ص) و ولادت امام جعفر صادق (ع) مبارك .
باز دلها را بهاري كرده اي
سينه را آيينه كاري كرده اي
از فراز دلنواز ماذنه
چشمه ي توحيد جاري كرده اي
سينه را گاهي سكون بخشيده اي
گاه غرق بي قراري كرده اي
دست دل شويم همه اغيار را
بس مرا احسان و ياري كرده اي
چشم " باران " روشن از درياي تو
باز هم دل را بهاري كرده اي!
"باران" الهه قرباني
بيا كه سوز دلم ترانه مي سازد
براي ديدن رويت بهانه مي سازد
بيا ز غربت ديرينه ات كه چنين
ز درد فراقت غمگنانه مي سازد
اگر ز غم شده رويم خزان ولي چشمم
چو ابرهاي بهاري فسانه مي سازد
به شعله عشق تو چون پروانه
صد جان فداي جانانه مي سازد
" باران" خجل از بضاعت خويش است
و از توشه ي احساس ترانه مي سازد
"باران" الهه قرباني
قطار عشق سوي خدا مي رفت...،
همه سوار شدند ، اما وقتي قطار به بهشت رسيد ،
جز مخلصين همه پياده شدند و
فراموش كردند كه مقصد خدا بود نه بهشت !
سلام
چند وقتي درگير امتحانات دانشگاه بودم. شكر خدا تموم شد.
ولي بايد پروپوزالو شروع كنم و نمي دونم كي سرم كمي خلوت بشه .
گاهي سري مي زنم.
منتظرم بمونيد. برمي گردم...
التماس دعا دوستان
زندگي را به تمامي زندگي كن.
در دنيا زندگي كن بي آنكه جزيي از آن باشي.
همچون نيلوفري باش در آب،
زندگي در آب، بدون تماس با آب!
زندگي به موسيقي نزديكتر است تا به رياضيات.
رياضيات وابسته به ذهن اند
و زندگي در ضربان قلبت ابراز وجود مي كند!
زندگي سخت ساده است!
خطر كن!
وارد بازي شو!
چه چيزي از دست مي دهي؟
با دستهاي تهي آمده ايم،
وبا دستهاي تهي خواهيم رفت.
نه، چيزي نيست كه از دست بدهيم.
فرصتي بسيار كوتاه به ما داده اند،
تا سرزنده باشيم،
تا ترانه ي زيبا بخوانيم،
و فرصت به پايان خواهد رسيد.
آري، اين گونه است كه هر لحظه غنيمتي است!
مرگ تنها براي كساني زيباست كه،
زيبا زندگي كرده اند!
از زندگي نهراسيده اند!
شهامت زندگي كردن را داشته اند!
كساني كه عشق ورزيده اند،
دست افشانده اند،
و زندگي را جشن گرفته اند!
پس،
هر لحظه را به گونه اي زندگي كن،
كه گويي واپسين لحظه است.
و كسي چه مي داند؟
شايد آخرين لحظه باشد!
اوشو
دوست خوبم!
ممنون كه امروز هم وقت گذاشتي از وبلاگ ديدن كردي
سلامت باشي