دلم را با تو قسمت كرده ام اما نمي بيني
و هر لحظه تو را با دل تماشا كرده ام اما نمي بيني
گريزي نيست از طعن و تمنايت كنم هر دم
كه داغ عشق بر دل دارم و اما نمي بيني
الهه قرباني"باران"
من امشب بي تو خواهم مرد، فردائي نخواهم داشت
نه رويائي، نه آوازي، نه پروازي نخواهم داشت
تمام دشتها سرسبز و شادي آورند آري
ولي من شوره زاري تشنه هستم
"باراني" نخواهم داشت...
الهه قرباني"باران"
كجاست آنكه دوباره مرا تكان بدهد؟
و چشم هاي خودم را به من نشان بدهد
تمام عقربه ها زنده اند و مي گردند
دل من است كه چيزي نمانده جان بدهد!
كجاست آنكه خودم را بگيرد از من و بعد
مرا به دست غزل هاي بي كران بدهد؟
دلم هواي رسيدن به انتها كرده
كجاست آنكه به من جام شوكران بدهد؟
ميثم اماني
تقويم، روي فصل خزان ايستاده است
گويا پس از تو نبض زمان ايستاده است
در تو هزار بغض سترون نشسته است
در من هزار درد نهان ايستاده است