اللهم عجل لولیک الفرج...
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت
هجران روی تو دل ما را مذاب کرد
با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
اول به دست خالی من یک نگاه، بعد
درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء
قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن
لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم
در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟
اثبات می کنیم، بفرما! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا! عاشقت شدیم؟!
کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
بابا! مهم نیست کجا عاشقت شدیم
گقتند پشت ابری و ماخوش خیال ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم
مهمان نگاهم شو، در يك شب رويايي
بگشاي به روي من، يك پنجره زيبايي
فانوس نگاهم را آويخته ام بر در
من منتظرم زيرا، گفتند: "تو مي آيي"
بي تابتر از موجم،بي خوابتر از دريا
من مانده ام و يادت با يك شب يلدايي
تا عابر چشمانم، ره گم نكند در شب
بر كوچه بتابان نور، اي ماه تماشايي
از پهنه ي چشمانت، موج آمد و دل را برد
آري شده ام اينك... دريايي دريايي
از غم هجر دلم شوق گريبان دارد
دل هجران زده آيا سرو سامان دارد؟
نه فقط در غم دلبر دل من ميسوزد
هر طرف مينگرم عاشق حيران دارد
چند سال است كه من منتظرم برگردي
اي مسافر! سفر هجر تو پايان دارد؟!
گر كه يوسف نكند ميل به ديدار وطن
دل يعقوب به برگشتنش ايمان دارد
كرم توست كه ما را بخري ورنه گدا
چه متاعي جهت عرضه به سلطان دارد
امروز خواب ماندم و فردا نديدمت
فردا به خويش آمدم اما نديدمت
با من كه جانماز شبم قهر كرده است
چندين شب است نيمه شبها نديدمت
خواب و خيال غير تو را بسكه ديده ام
يك شب تو را به خواب، به رويا نديدمت
ديدي گناه شوق مرا كوركور كرد
ديدي تو را به چشم تماشا نديدمت
اشكم چكيد و چشم مرا با خودش نبرد
من قطره ماندم و لب دريا نديدمت
اي ساحل نجات دو عالم بيا بيا
زيباترين سلاله ي خاتم بيا بيا
صد مرده زنده گر شود از يك دم مسيح
هستي مسيح عيسي مريم بيا بيا
بعد از هزار و يكصدو چندي ز غيبتت
گشته قبول توبه ي آدم بيا بيا
صداي آمدنت را به گوش ما برسان
زمان غيبت خود را به انتها برسان
نگاه نافذ خود را بر اين گدا انداز
براي درد نهفته كمي دوا برسان
اگرچه بهر ظهورت نكرده ام كاري
بيا و بر لب ما فرصت دعا برسان
تقويم، روي فصل خزان ايستاده است
گويا پس از تو نبض زمان ايستاده است
در تو هزار بغض سترون نشسته است
در من هزار درد نهان ايستاده است
جمال چون تو به چشم و نگاه پاك توان ديد
به روي چون مني الحق دريغ چشم و نگاهت
محمد حسين شهريار
اي حضرت حاضري كه ناپيدايي
غايب شده از زشتي و نازيبايي
شرمنده كه جاي آمدن، مي گويم
آقا، تو چه وقت پيش ما مي آيي؟
جز تو كسي نيامده آقا، سر قرار
انگار بي تو نيست كسي، غرق انتظار
اين جمعه هم گذشت و تو مثل هميشه باز
در انتظار خويش نشستي به انتظار
آقا نگاهت جاي آهوهاست، مي دانم
دستان پاكت مثل من تنهاست، مي دانم
با اين گناهاني كه از ما مي زند سر
دارم يقين روي تو را ديدن محال است
بر فرض گيرم چهره ات را هم ببينم
يار تو بودن بي گمان خواب و خيال است
امروز هم شب شد شبيه روز پيشين
از دوريت آقا نه من آشفته حالم
نه از فراقت بغض دارم در گلو ، نه
چشمان گريان، من كماكان بي خيالم
آسان تر از نوشيدن يك جرعه آب است
دور از تو بودن يا نبودن در كنارت
محسن مهدوي
آمدنت قطعيست، منتظرت هستيم....
يا ابا صالح المهدي ادركني.........................
.....................................................................
نداري گدايي به رسوايي من
..............................................
نداري غلامي به تنهايي من
..............................................
اميد غريبان تنها كجايي؟
........................................
پس نگارا بفرما كجايي؟
..........................كجايي؟
دلم جز هوايت هوايي ندارد
لبم غير نامت نوايي ندارد
..........................................
قطعه ي گمشده اي از پر پرواز كم است
يازده بار شمرديم و يكي باز كم است
اين همه آب كه جاريست ، نه اقيانوس است
عرق شرم زمين است كه سرباز كم است
اللهم عجل لوليك الفرج
اللهم عجل لوليك الفرج
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
عمريست كه از حضور او جا مانديم
در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظر است تا كه ما برگرديم
ماييم كه در غيبت كبري مانديم
امام جواد عليه السلام فرمودند:
«افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج»
برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.
|
نويسنده شيفتگان از قول حاج محمد علي فشندي مي نويسد: درمسجد جمكران قم اعمال را بجا اورده و با همسرم مي امدم. ديدم اقايي نوراني داخل صحن شده وقصد دارند طرف مسجد بروند. گفتم:” اين سيد در اين هواي گرم تابستان از راه رسيده تشنه است.” ظرف ابي دست او دادم تا بنوشد, پس از انكه ظرف اب را پس داد گفتم :” اقا شما دعا كنيد و فرج امام زمان (ارواحنا فداه) را از خدا بخواهيد تا امر فرجش نزديك گردد.” فرمود:” شيعيان ما به اندازه اب خوردني ما را نمي خواهند اگر بخواهند دعا مي كنند و فرج ما مي رسد.” اين را فرمود و تا نگاه كردم اقا را نديدم.فهميدم وجود اقدس امام زمان (عج) را زيارت كردم و حضرتش امر به دعا نموده است. نويسنده شيفتگان گويد: چنانچه در اول داستان اشاره كردم در موارد زيادي اين شخص خدمت امام زمان(عج) رسيده, چنانچه در كتاب “داستانهاي شگفت” تاليف ايت الله دستغيب ص ۴۵۳ نيز دو داستان از ايشان ذكر شده,طالبين به انجا مراجعه كنند. شيفتگان حضرت مهدي ج ۱ ص |
اللهم عجل لوليك الفرج
سپيده كاشاني اتصال علي(ع) و عدالت و ذوالفقار و مهدي(ع) را اين گونه مي سرايد:
ز كعبه عزم سفر كن، به اين ديار بيا!
چو عطر غنچه نهان تا كي؟ آشكار بيا!
حريم دامن نرجس شد از تو رشك بهار
گل يگانة گلزار روزگار، بيا!
تويي، تو نور محمد، تو جلوه يي ز علي
تو سيف منتقمي، عدل پايدار بيا!
ز اشك و خون دل، اين خانه شستشو داديم
بيا به مشهد عشاق بي قرار! بيا!
زمان، گذرگه پژواك نام نامي توست
زمين ز رأي تو گيرد مگر قرار، بيا!
ميان شعلة غم سوخت هجرنامة ما
بيا كه گويمت آن رنج بي شمار، بيا!
زلال چشمه تويي، روح سبزه، رمز بهار
بيا كه با تو شود فصل ها، بهار بيا
براي آنكه نشاني تو اي مبشّر نور
درخت خشك عدالت به برگ و بار، بيا!
براي آمدنت، گرچه زود هم ديرست!
شتاب كن كه برآري ز شب دمار، بيا!
گفته بودم كه بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي
آقا سلام
سلام آقا
سلام آقاي خوبي
.
.
خوشا آنكس كه مهدي (عج) يار او شد / رفيق مشفق و غمخوار او شد
اگر صدها گره افتد بكارش/ بدست او فرج در كار او شد . . .
يا ابا صالح المهدي
.
آقا سلام
سلام آقاي خوبي
اي پـــادشــه خـوبـان داد از غـــــم تـنــهـــايي
دل بـي تو به جان آمد وقت است كه بازآيــي
مشــتــاقـي و مهجوري دور از تو چنانـم كرد
كــــز دست بـخـواهـد شـد پـايـاب شـكـيبـايي
گوش كن مي شنوي همهمه ي در يا را
تپش واهمه خيز نفس صحرا را
نور بي حوصله در پنجره مي آشوبد
باز كن پنجره ي بسته ي گلدان ها را
واژه ها در شعف شعر شدن مي رقصند
ديدي آنك به افق چرخش مولانا را
سبزپوش،اسب سواري گل و قرآن در دست
آب مي پاشد يك مرقد ناپيدا را
قنبرعلي تابش
بيتو اي دل نكند لاله به بار آمده باشد
مادراين گوشه ي زندان و بهار آمده باشد
چه گلي گر نخروشد به شبش بلبل شيدا
چه بهاري كه گلش همدم خار آمده باشد
نكند بيخبر از ما به در خانهي پيشين
به سراغ غزل و زمرمه يار آمده باشد
از دل آن زنگ كدورت زده باشد به كناري
باز با اين دل آزرده كنار آمده باشد
يار كو رفته به قهر از سر ما هم ز سر مهر
شرط ياري كه به پرسيدن يار آمده باشد
لاله خواهم شدنش در چمن و باغ كه روزي
به تماشاي من آن لالهعذار آمده باشد
شهريار اين سر و سوداي تو داني به چه ماند
روز روشن كه به خواب شب تار آمده باشد
شهريار