توي دنياي غريبي، پرم از حس شكفتن
من و ابتداي راهي، اونا از عشق بي نصيبن
سايه ها ميان و ميرن، يه كدوم يه آشنا نيست
اوني كه رازو بدونه، اما افسوس تو اونا نيست
من خسته، دل شكسته، هم نفس بيا تو از راه
من و تو بايد بمونيم، تا ابد يه يارو همراه
سايه ها به ما مي خندن، ما رو دست كم مي گيرن
توي دنياي خيالي، اونا دنبال چي هستن؟
"باران"