من نمي دانم
و همين درد مرا سخت مي آزارد
كه چرا انسان، اين دانا
در تكاپوهايش
چيزي از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت،
چه دليلي دارد؟
...
چه دليلي دارد؟
كه هنوز
مهرباني را نشناخته است؟
و نمي داند در يك لبخند،
چه شگفتي هايي پنهان است!
...
من برآنم كه درين دنيا
خوب بودن - به خدا - سهل ترين كارهاست
و نمي دانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبي بيگانه است؟
و همين درد مرا سخت مي آزارد!
فريدون مشيري
در روزي نو ، با شادي، ضيافت زندگي را جشن مي گيريم...
پادشاهي گوهر ثميني داشت
بهر انگشتري نگيني داشت
خواست نقشي كه باشدش دو ثمر
هر زمان كه افكند به نقش نظر
گاه شادي نگيردش غفلت
گاه اندو ه نباشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ايام
كرد انديشه اي ولي همه خام
ژنده پوشي پديد شده آندم
گفت: بنگار"بگذرد اين هم"
السلام عليك يا اباصالح المهدي
روزم را با نام دل انگيز تو معطر مي كنم و خودم را به تو مي سپارم
و به آرامش مي رسم...
اي محكم ترين تكيه گاهم!
سوار سبزپوش...
آن زمان كه آفتاب روز
آرامش شب را در هم مي شكند
در مه صبحگاهي بال بگشا
و روزي نو را به هماوردي فراخوان
آگاهي تازه اي از بودن!
دست جهان را در دست هايت بفشر،
و گل لبخند بر لبان بنشان
چه باشكوه است زنده بودن!
" دوستت دارم "را من دلاويزترين شعر جهان يافته ام
دامني پر كن از اين گل
كه دهي هديه به خلق
كه بري خانه دشمن
كه نشاني بر دوست
راز خوشبختي هر كس
به پراكندن اوست!
فريدون مشيري
خدايا !
چقدر دوست داشتني هستي!
آيا مي شه كسي رو به اندازه تو دوست داشت؟!
دستمو مي گيري وقتي همه رها مي كنن...
مي بخشي وقتي همه به انتقام فكر مي كنن...
غافلگيرم مي كني وقتي از همه مي برم...
عاشقتم مهربونم...
سلام
چرا ديگه كسي جرئت شنيدن حقيقت دل كسي رو نداره؟
چرا آدما دوس دارن دروغ بشنون و دروغ بگن ؟
چرا كه اگه حرف دلشونو بزنن، ديگران برداشت هايي خواهند كرد و حرف هايي خواهند زد!!!
رنگ جمله هامونو عوض مي كنيم و طعمي بهش مي ديم كه مبادا طرف خيال بد كنه!
خدايي چقدر به چيزايي كه مي نويسيم و مي گيم باور داريم؟!
مدينه فاضله كي و كجا خواهد بود؟!!
براستي آخر خط ،خدا كدومو قبول مي كنه؟
گفتار و كردار خوب مزورانه؟
يا گفتار واقعي صادقانه؟
لطفا صادقانه راهنمايي كنين....
دريا بيكران است و زورق من كوچك.
به "تو" توكل مي كنم كه همه كس را حمايت مي كني.
با من بمان كه ظلمت شب از راه مي رسد.
وقتي كه هيچ ياوري نيست و آسايش گريخته است،
خدايا! اي ياور بي كسان با من بمان!
در هر لحظه به حضور "تو" نيازمندم!
چه چيزي جز لطف "تو" مي تواند ترس ها را در هم شكند؟
چه كسي جز "تو" مي تواند راهنما و پناه من باشد؟
در روزهاي ابري و آفتابي با من بمان!
از هيچ دشمني نمي هراسم، چون "تو" در كنار مني!
آنجا كه "تو" هستي اشك ها سوزنده نيستند،
مرگ هم تلخ نيست.
اگر با من بماني، هميشه پيروزم.
كشتي هايم به دريا رفته اند.
حتي اگر بادبان ها و دكل هاي شكسته بازگردند،
به دستي اعتماد دارم كه هرگز شكست نمي خورد!
و از پليدي، نيكي به بار مي آورد.
حتي اگر كشتي هايم در هم شكنند
و همه اميد هايم غرق شوند
فرياد مي زنم: به "تو" اعتماد مي كنم!
زندگي همين چيز هاي كوچك است
و اگر به چيزهاي بزرگ دل ببندي زندگي را از دست داده اي!
تو شاهكار خلقتي، تحقير را باور نكن
بر روي بوم زندگي هر چيز مي خواهي بكش
زيبا و زشتش پاي توست، تقدير را باور نكن
تصوير اگر زيبا نبود، نقاش خوبي نيستي
از نو دوباره رسم كن تصوير را باور نكن
خالق تو را شاد آفريد،آزاد آزاد آفريد
پرواز كن تا آرزو، زنجير را باور نكن
مگه اشكها چقدر وزن دارند كه
با ريختنشون انقدر سبك مي شيم؟!
تنهايي را بلند ترين شاخه درخت خوب مي فهمد...
انگار هر چه بزرگتر مي شويم ، تنهاتر مي شويم !
از چه رو در قلب من غوغاست چون طوفان نمي دانم
چاره اي جز صبر بر اين حيرت و حرمان نمي دانم
هر زمان با ياد تو، اي مهربان سر مي زنم بر دل
چيست در سر؟چيست در دل؟يا كه در جان؟آن نمي دانم
خواب مي ديدم كه چون مهتاب بر شبهام تابيدي
بي فروغ روي ماهت ،صبح را تابان نمي دانم
تو طلوع روشني هستي و من چون خلوتي تاريك
از چه رو گرديده اي از چشم من پنهان نمي دانم
من زميني هستم و تو آسماني تر ز باراني
آه! روزي مي شود دل آسمان باران ؟نمي دانم
"باران" الهه قرباني