تو را در دست پربار بهاري ميسپارم
زلالي، من تو را بر چشمه ساري ميسپارم
تو چون آهو سبكپايي، چه زيبايي!
كويرم من، تو را بر كوهساري ميسپارم
نگاهم خسته از زردي ايامست ميدانم
صفايي، من تو را بر سايه ساري ميسپارم
اگر چه در غمت نالان و" بارانم" عزيزم
تو خود ابر سبكبالي تو را بر سبزه زاري ميسپارم
"باران"
در برگ ريزان زندگي
آن هنگام كه از برودت نگاه هايي بي فروغ
دست ياراي نوشتن نداشت و
كلمات در گلوگاه سكوت گنگ مي ماند...
تو
پرتو روشني بودي در فصل سرد دلواپسي
كه واژه ها را گرما و معنا بخشيدي
باشد كه با دست هاي دعايت
در اوج
بنشينند...
"باران"قرباني