دلتنگ کودکی ام !...
یادش بخیر...
قهر می کردیم تا قیامت!
و لحظه ای بعد قیامت می شد!...
در هر ورق زمان نوشته ام...
یادت می مانم حتی
اگر هزار صفحه از تو دور باشم...
خدايا!
تو كه مي آيي
پنجره اي باز مي شود
پرده بي رنگ دلتنگي
كنار مي رود
آرام ميان جانم
خانه مي كني....
در ازل قطره ي خوني كه ز آب و گل شد
دم ز آيين محبت زد و نامش دل شد!
خدايا نشان محبت چيست؟!
مگه اشكها چقدر وزن دارند كه
با ريختنشون انقدر سبك مي شيم؟!
تنهايي را بلند ترين شاخه درخت خوب مي فهمد...
انگار هر چه بزرگتر مي شويم ، تنهاتر مي شويم !
خدايا هرگز كسي را به چيزي كه قسمتش نيست عادت مده كه دل كندن از آن مرگ است.