معرفی وبلاگ
به نام خدا زن با نظاره کردن در آیینه ی گوهر وجودی که خداوند به وی عطا نموده،در می یابدکه از جایگاه اجتماعی بسیار والایی برخوردار است. هیچ پیامبر و معصومی از غیر زن زاده نمی شود.آری "زن با یک دست گهواره و با دست دیگر تاریخ بشریت را حرکت می دهد." زن در حکومت حضرت مهدی(عج)به جایگاه رفیع و واقعی خود دست می یابد.امام باقر(ع)در تفسیر آیه 148 سوره بقره می فرماید:"سوگند به خداوند،313 تن که 50 نفر از آنان زنند،بی هیچ قرار قبلی در مکه گرد می آیند و این است معنای آیه شریف:هرکجا باشید،خداوند شما را حاضر می کند،زیرا او بر هر کاری تواناست.بحار الانوار،ج52،ص223 به امید آن روز - مدیر وبلاگ"باران"
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 336886
تعداد نوشته ها : 430
تعداد نظرات : 46
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

دلم را با تو قسمت كرده ام اما نمي بيني

و هر لحظه تو را با دل تماشا كرده ام اما نمي بيني

گريزي نيست از طعن و تمنايت كنم هر دم

كه داغ عشق بر دل دارم و اما نمي بيني

 

الهه قرباني"باران"

 

جمعه یازدهم 7 1393 17:21

 

 

من امشب بي تو خواهم مرد، فردائي نخواهم داشت

نه رويائي، نه آوازي، نه پروازي نخواهم داشت

تمام دشتها سرسبز و شادي آورند آري

ولي من شوره زاري تشنه هستم

"باراني" نخواهم داشت...


الهه قرباني"باران"



 

جمعه یازدهم 7 1393 17:17

 

يادمه مدتي نصيحتم اين بود كه: تو شروع كن  بقيه ش درست ميشه...

حالا مدتيه كه خودم نميتونم شروع كنم!

خدايا كمكم كن تا بتونم شروع كنم....

 

پنج شنبه نهم 5 1393 21:7


توي دنياي غريبي، پرم از حس شكفتن

من و ابتداي راهي، اونا از عشق بي نصيبن

سايه ها ميان و ميرن، يه كدوم يه آشنا نيست

اوني كه رازو بدونه، اما افسوس تو اونا نيست

من خسته، دل شكسته، هم نفس بيا تو از راه

من و تو بايد بمونيم، تا ابد يه يارو همراه

سايه ها به ما مي خندن، ما رو دست كم مي گيرن

توي دنياي خيالي، اونا دنبال چي هستن؟

"باران"


يکشنبه اول 4 1393 1:50

 

از خودم مي پرسم:

اگر سهراب در اين عصر مي زيست، باز مي خواند؟!:

" چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد"

با چه چشمي آيا

ظلم را زيبا ديد، جور را معني كرد؟!

او نمي دانست چرا مي گويند:

" اسب حيوان نجيبي است، كبوتر زيباست!

و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست!"

و من انديشيدم:

ز چه رو عشق در سينه ي انسان ها نيست؟

قلب ها خاربن تنهايي است!

و چرا نقاشي رنگ شب مي گيرد؟

آبي و سبز دگر پيدا نيست؟

آه! باز هم چشم ها را بايد شست؟ قلب ها را اما؟!

"باران"


پنج شنبه بیست و نهم 3 1393 23:58


توي آسمون قلبم تويي كه نور سپيدي

واسه پرواز پرنده تو پرو بال اميدي

اگه تو شبهاي تارم خورشيد چشات نتابه

زندگي تاريك و سرده يه خياله يه سرابه

دوس دارم اسم قشنگت حك بشه تو دل و جونم

ميدونم كه برميگردي باشه منتظر ميمونم

واسه تزيين ورق ها دونه هاي نور ميكارم

وقتي از تو مينويسم واژه ها رو كم ميارم

تقويماي كهنه ي من هميشه يه روزو داره

توي تك تك ورق هاش جمعه ها رو ميشماره

تا تو برگردي دوباره رو چشام قدم بذاري

توي دفتر سپيدم بنويسي يادگاري

"باران" قرباني


شنبه بیست و چهارم 3 1393 20:59


تو را در دست پربار بهاري ميسپارم

زلالي، من تو را بر چشمه ساري ميسپارم

تو چون آهو سبكپايي، چه زيبايي!

كويرم من، تو را بر كوهساري ميسپارم

نگاهم خسته از زردي ايامست ميدانم

صفايي، من تو را بر سايه ساري ميسپارم

 اگر چه در غمت نالان و" بارانم" عزيزم

تو خود ابر سبكبالي تو را بر سبزه زاري ميسپارم

"باران"


سه شنبه بیستم 3 1393 16:8

 

در برگ ريزان زندگي

آن هنگام كه از برودت نگاه هايي بي فروغ

دست ياراي نوشتن نداشت و

كلمات در گلوگاه سكوت گنگ مي ماند...

تو

پرتو روشني بودي در فصل سرد دلواپسي

كه واژه ها را گرما و معنا بخشيدي

باشد كه با دست هاي دعايت

در اوج

بنشينند...


"باران"قرباني  


شنبه هفدهم 3 1393 22:10

 

من خسته از زمانه

تو خسته تر از من،

من همنشين غم

تو همدمي بر من،

از راه ميرسي

صدا ميزني مرا:

بگذار غصه را

بنشين كنار من

....

باران - مدير وبلاگ


جمعه نهم 3 1393 18:32


شب از راه رسيد

تنهايي بود و سكوتي مبهم

نور ماه به پنجره انگشت زد

هم سفره شديم

به آسمان نگريستم

سرشار از چشمك ستاره ها بود

آه....

راز شب برملا شد

و سينه ام به عشق آشنا

دل به آسمان سپردم

تا صبح دوباره آبي شوم

آبي همچون دريا...

 

باران -مدير وبلاگ

 

دوشنبه پنجم 3 1393 14:34

 

در اوج تنهايي و غم

در هجوم دشنه ها

به دنبال مرهمي

پوچي احساس، هويدا شد.

مهرباني زير صفر

عاطفه منهاي احساس و به توان بي نهايت

از هر راهي كه ره سپاري

به خود، خواهي رسيد

و اين كه از خويشتن خويش 

گريزي نيست.

بايد كمتر دل سپرد

و بيشتر خود را يافت....

 

"باران" مدير وبلاگ


يکشنبه چهارم 3 1393 11:19




خدايا ! گرفتارم بپسند ..........گرفتار خودت!




پنج شنبه بیست و دوم 12 1392 13:46

 

از تنهايي

 

بي گمان ، آن نگار مي آيد

آري، آن تك سوار مي آيد

جان، ز هجران او پريشان است

 دل ما را قرار مي آيد

خسته از ظلم و جور سفاكان

ماه با ذوالفقار مي آيد

هفته ها رفت و جمعه ها طي شد

چه زمان، وصل يار مي آيد؟

لاله ها، تشنه اند و پژمرده

جاري چشمه سار مي آيد

مي رود غربت زمستاني

در خزانم بهار مي آيد

گل من، بهترين گل دنياست

گل نرگس به بار مي آيد

 

الهه قرباني - " باران"



جمعه نهم 12 1392 13:2

 

سلام خدا

از لبخندي كه امروز بهم زدي سپاسگزارم!

باز هم غافلگير كردي...

دوستت دارم و به لبخندات دلخوشم...

اي بيكران...



شنبه نوزدهم 11 1392 10:48

 

السلام عليك يا اباصالح المهدي

روزم را با نام دل انگيز تو معطر مي كنم و خودم را به تو مي سپارم

و به آرامش مي رسم...

اي محكم ترين تكيه گاهم!

سوار سبزپوش...

 

جمعه یازدهم 11 1392 7:2

 

خدايا !

چقدر دوست داشتني هستي!

آيا مي شه كسي رو به اندازه تو دوست داشت؟!

دستمو مي گيري وقتي همه رها مي كنن...

مي بخشي وقتي همه به انتقام فكر مي كنن...

غافلگيرم مي كني وقتي از همه مي برم...

عاشقتم مهربونم...

 

دوشنبه هفتم 11 1392 22:20


سلام

چرا ديگه كسي جرئت شنيدن حقيقت دل كسي رو نداره؟

چرا آدما دوس دارن دروغ بشنون و دروغ بگن ؟

چرا كه اگه حرف دلشونو بزنن، ديگران برداشت هايي خواهند كرد و حرف هايي خواهند زد!!!

رنگ جمله هامونو عوض مي كنيم و طعمي بهش مي ديم كه مبادا طرف خيال بد كنه!

خدايي چقدر به چيزايي كه مي نويسيم و  مي گيم باور داريم؟!

مدينه فاضله كي و كجا خواهد بود؟!!

براستي آخر خط ،خدا كدومو قبول مي كنه؟

گفتار و كردار خوب مزورانه؟

يا گفتار واقعي صادقانه؟

لطفا صادقانه راهنمايي كنين....


دوشنبه هفتم 11 1392 12:42

 

از چه رو در قلب من غوغاست چون طوفان نمي دانم

چاره اي جز صبر بر اين حيرت و حرمان نمي دانم

هر زمان با ياد تو، اي مهربان سر مي زنم بر دل

چيست در سر؟چيست در دل؟يا كه در جان؟آن نمي دانم

خواب مي ديدم كه چون مهتاب بر شبهام تابيدي

بي فروغ روي ماهت ،صبح را تابان نمي دانم

تو طلوع روشني هستي و من چون خلوتي تاريك

از چه رو گرديده اي از چشم من پنهان نمي دانم

من زميني هستم و تو آسماني تر ز باراني

آه! روزي مي شود دل آسمان باران ؟نمي دانم


"باران" الهه قرباني


 

 

پنج شنبه سوم 11 1392 21:57


 

مادرم ، عطر خدا

امتداد جاده ها باعث شده دير به دير ببينمت مادر

بي معرفت نيستم ، خيلي دلم برات تنگ مي شه .

با اين كه خودم مادرم ،ولي هنوز به ياد آغوشت يه حس ديگه اي دارم ...

الهي فداي اون نگاه مهربونت شم...

امروز پشت تلفن متوجه شدم  تو هم چقدر دلت برام تنگ شده !

 تو هم مثل بچگي هام با واژه هاي معطرت نوازشم كردي

" هنوز پيش اون چشمات ، يه حس بچگي دارم "

دوستت دارم مادرم...

 

يکشنبه بیست و نهم 10 1392 19:12


باز دلها را بهاري كرده اي

سينه را آيينه كاري كرده اي

از فراز دلنواز ماذنه

چشمه ي توحيد جاري كرده اي

سينه را گاهي سكون بخشيده اي

گاه غرق بي قراري كرده اي

دست دل شويم همه اغيار را

بس مرا احسان و ياري كرده اي

چشم " باران " روشن از درياي تو

باز هم دل را بهاري كرده اي!


"باران" الهه قرباني

 

چهارشنبه بیست و پنجم 10 1392 22:47


بيا كه سوز دلم ترانه مي سازد

براي ديدن رويت بهانه مي سازد

بيا ز غربت ديرينه ات كه چنين

ز درد فراقت غمگنانه مي سازد

اگر ز غم شده رويم خزان ولي چشمم

چو ابرهاي بهاري فسانه مي سازد

به شعله عشق تو چون پروانه

صد جان فداي جانانه مي سازد

" باران" خجل از بضاعت خويش است

و از توشه ي احساس ترانه مي سازد

"باران" الهه قرباني

چهارشنبه بیست و پنجم 10 1392 8:57

 

سلام

چند وقتي درگير امتحانات دانشگاه بودم. شكر خدا تموم شد.

ولي بايد پروپوزالو شروع كنم و نمي دونم كي سرم كمي خلوت بشه .

گاهي سري مي زنم.

منتظرم بمونيد. برمي گردم...

التماس دعا دوستان

 

چهارشنبه هجدهم 10 1392 8:45


مهتاب ،شمه ايست ز حسن و جمال تو

درمانده آفتاب ، ز وصف كمال تو

"خورشيد پشت ابر" من و چشم بي فروغ

ديگر مگر به خواب ببينم وصال تو!

چشمي كه خون نگشت ز غربت سراي عشق

كي مي برد نصيب، ز چشم زلال تو؟

هم زنده شد زمين و زمان در هواي تو

هم رشك مي برند ملائك به حال تو

كي عكس ماه روي تو گنجد به ذره اي؟

ما را خوش است اين دل و جان ، با خيال تو!

الهه قرباني "باران"


يکشنبه هشتم 10 1392 9:42

 

دلم براي حرم با صفات تنگ شده آقا

خوش به حال كبوتراي حرمت

كاش به اندازه اون كبوترا ....

 

پنج شنبه بیست و هشتم 6 1392 17:35

 

 

الهي هب لي كمال الانقطاع اليك...

خدايا بريدن كاملي از خلق به سوي خود به من عنايت كن...

 

خدايا مي بينم هنوز بعضيا (مثل خود من )خودشونو براي مهمونيت آماده نكردن

(اونطور كه خودشون  مي گن) يعني رجب و شعبان را مفت از دست داده ايم.

ولي تو هستي. ..

كمكمون كن به خودمون بيايم...

 

 

 

شنبه بیست و دوم 4 1392 11:33

 

ايام سوگواري حضرت زهرا(س) رو ميگذرونيم .ان شاالله كه ايشان ازهمه قبول كنن.

اهميت بزرگداشت ايام فاطميه كمتر از عاشورا نيست.

بايد در هر كوي و برزني  علم عزاي حضرت فاطمه زهرا(س) برپا باشه و همچنين  به بانوي اسوه ي دو جهان قول بديم تا حد امكان عملا از ايشون پيروي كنيم .

حداقل "دعا براي ديگران "رااز ايشون بياموزيم .چرا كه آن حضرت براي كساني دعا مي كردند كه ايشان را حتي از گريه بر پدرشان رسول خدا (ص)منع مي نمودند.كه "يا روز گريه كن يا شب".

حكايت " الجار ثم الدار"را حتما همه شنيده ايد.

التماس دعا

 

 

جمعه بیست و سوم 1 1392 20:10

 

چه صبح دل انگيزي شده بود امروز

يه صبح كاملا بهاري

امروز دانش آموزان پس از كلي تعطيلي به مدرسه رفتند

بارش بارون مدرسه هارو تميز و معطر كرده بود

خداجون ممنون

بچه ها ،بهار مدرسه ها مبارك

 

 

شنبه هفدهم 1 1392 11:48

 

روياي سپيد

عمريه در انتظارت جمعه ها رو مي شمرم

روزا و ساعتا و ثانيه ها رو مي شمرم

من كه از بچگي با اسم تو آشنا شدم

من كه با سوز غم عشق تو همنوا شدم

هميشه تو روياهام اسب سپيدي مي ديدم

تو رو با پرتو نوري روي ابري مي ديدم

تو عبور پاك نوري،تو طلوع بي غروبي

تو شفابخش دلايي از غم وغصه بدوري

تو با دست مهربونت غمو از ما مي گيري

تو با خورشيد نگاهت شبو از ما مي گيري

غايب هميشه حاضر،منو از خودم رها كن

بتونم تو رو ببينم،جونو از تنم رها كن

تو كه سلطان وجودي و منم گداي ملكت

نظري به زير پا كن كه منم فداي زلفت

"باران"(الف-ق) مدير وبلاگ

 

جمعه نهم 1 1392 15:33

 

مهدي جان

دومين جمعه ي سال 92 نيز رو به پايان آمد و تو نيامدي

مولا جان ما همچنان چشم به راهيم تا نفسي باقيست...

 

جمعه نهم 1 1392 15:22

 

جنب و جوش مردم اين روزا شهرو زيباتر كرده،اين هيجان و تكاپوي زندگي رو دوست دارم.

حتي ماهي هاي تنگ يه جور ديگه شادن.سبزه ها مي خندند.

الهي كه هيچ دلي دم تحويل سال غمگين نباشه ،جز غم يار، توي دل ها غمي نباشه .

الهي كه امسال،سال ظهورمهدي صاحب زمان(عج) باشه.

آمين

 

چهارشنبه سیم 12 1391 2:31

 

سلام خدا

چند روزي به پايان سال باقي نمونده،تو به من يك سال فرصت دادي

 تا رشد كنم،رشدفكري. واز فرصت هاي زندگي استفاده كنم.

چه بسا موقعيت هايي كه در زدند و متوجه نشدم ، خواب موندم.

چه بسا نعمت هايي كه عطا كردي و قدر ندونستم.

چه بسا شروري كه دفع كردي و درك نكردم .

فقط اينوخوب مي دونم كه تو خير بنده هاتو مي خواي .

اي يكتا معبود من، دوستت دارم.خوب بندگي نكردم ولي با تمام وجود دوستت دارم.

هميشه بامن باش.

 

 

جمعه بیست و پنجم 12 1391 18:23

 

السلام عليك يا اباصالح المهدي

به باران قسم،

به خورشيد تابان

به دريا ،به جنگل

به رنگ شقايق،

به يزدان قسم

"تو را من چشم در راهم"

"باران"

 

جمعه بیست و پنجم 12 1391 10:57

 

به اميد اين كه بهار كه از راه مي رسه ،تو دستاي سبزش براي همه دوتا هديه آورده باشه

سلامتي و موفقيت

 

دوشنبه بیست و یکم 12 1391 8:32

 

خدايا ،بر داده ها و نداده هات شكر...

اين كه حكمت كارهارو فقط خودت مي دوني و بس ،خودش جاي شكر داره....

چون شايد در اين صورت نه صبر آدم ها آزمايش مي شد و نه ظرفيت هاشون...

خدايا شكر

 

شنبه نوزدهم 12 1391 15:30

 

بوي بهارو مي شه حس كرد ...

از جنب و جوش شهر ،از شادي بچه ها،از هياهوي بازار ،

از زمزمه ي درختان و از آواز پرنده ها.

بوي بهار مي آد ،از خونه تكوني و سبزه و گلدون...

بهار تجديد حيات طبيعته و معلم همه ي انسان ها.

بياييد مثل طبيعت و بهار همه چي رو از نو آغاز كنيم...

 

شنبه نوزدهم 12 1391 9:5

 

سلام خدا جون

امروز باز با بارش رحمتت ،شهر خفته را چه زيبا بيدار كردي

وقدرت مسحور كننده ات را به رخ همه كشيدي

شهر پر از شادي شد.

دوستت دارم...

 

پنج شنبه هفدهم 12 1391 13:22

 

آب شرب به لطف يكي از استان هاي همجوار يزد، به روي ساكنين يزد

 بسته شد.

گناهش هم به گردن زاينده رود گذاشته شده .

خدايا زاينده رود را پرآب كن ببينيم مشكل حل مي شود؟...

 

 

سه شنبه هشتم 12 1391 12:20

 

سلام خدا،

روز نويي رو در حالي آغاز كردم كه بارش رحمتت همه جا رو شاداب كرده .

خدايا تو هميشه بنده هاتو غافلگير مي كني .

كاش من هم مي تونستم ...

خدايا دوستت دارم.

 

دوشنبه هفتم 12 1391 9:14

 

سلام خداي خوبم،تنگ غروب دوباره دلتنگ شدم،

به ماه نگاه كردم ونور تورو توي چشاش ديدم،

آروم گرفتم

تو به من لبخند زدي

خدايا دوستت دارم...

 

شنبه پنجم 12 1391 19:50

 

جمعه با همه ي شادي كه از دورهم بودن اعضاء خونواده ،پس از يك

 هفته كار وتلاش ،به همراه مي آره،يه غم وغصه ي شيريني رو هم

 داره .غصه ي نديدن آقامون،سرور عالم هستي،حضرت صاحب الزمان

(عج)وشيرينيش در اينه كه اين حقيقت وجود داره كه ما صاحب بزرگي

داريم كه هميشه ماروميبينه واز حالمون باخبره وماروتنهانمي ذاره .

شيريني انتظار هم خودش عالميه مگه نه دوستان؟

 

 

جمعه چهارم 12 1391 14:20

 

خوب من ،سال ها مي گذرد و من هنوز دلتنگ توهستم.

برادر عزيزم چه مظلومانه از كنار ما پر كشيدي و سبكبال به سوي حق شتافتي.

دلم براي نگاه مهربانت تنگ شده است وآن صداي گرم و صميمي ات.

امشب دوباره به يادت دعاكردم و سوره يس خواندم .تو هم برايم دعا كن .

به ياد همه ي امواتي كه روزي در كنارمان آرام بخشمان بودند

و  حالا چشم انتظار فاتحه اي از ما ،

حمد و سوره اي قرائت كنيم.

 

 

پنج شنبه نوزدهم 11 1391 18:7
X