معرفی وبلاگ
به نام خدا زن با نظاره کردن در آیینه ی گوهر وجودی که خداوند به وی عطا نموده،در می یابدکه از جایگاه اجتماعی بسیار والایی برخوردار است. هیچ پیامبر و معصومی از غیر زن زاده نمی شود.آری "زن با یک دست گهواره و با دست دیگر تاریخ بشریت را حرکت می دهد." زن در حکومت حضرت مهدی(عج)به جایگاه رفیع و واقعی خود دست می یابد.امام باقر(ع)در تفسیر آیه 148 سوره بقره می فرماید:"سوگند به خداوند،313 تن که 50 نفر از آنان زنند،بی هیچ قرار قبلی در مکه گرد می آیند و این است معنای آیه شریف:هرکجا باشید،خداوند شما را حاضر می کند،زیرا او بر هر کاری تواناست.بحار الانوار،ج52،ص223 به امید آن روز - مدیر وبلاگ"باران"
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 336758
تعداد نوشته ها : 430
تعداد نظرات : 46
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

كجاست آنكه دوباره مرا تكان بدهد؟

و چشم هاي خودم را به من نشان بدهد

تمام عقربه ها زنده اند و مي گردند

دل من است كه چيزي نمانده جان بدهد!

كجاست آنكه خودم را بگيرد از من و بعد

مرا به دست غزل هاي بي كران بدهد؟

دلم هواي رسيدن به انتها كرده

كجاست آنكه به من جام شوكران بدهد؟

ميثم اماني


دسته ها : شعر
يکشنبه ششم 7 1393 19:17

 

گر دست دهد بر سر زلفين تو بازم

چون گوي چه سرها كه به چوگان تو بازم

دسته ها : شعر
جمعه هفدهم 5 1393 22:25


اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي

و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي

حوالي نگاهمان دوباره صف كشيده است

صداي تيك تاك غم، شماره هاي صنعتي!

امان از اشتباه هاي ناتماممان، همان

تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي!

ميان قرن حادثه كجاست اتفاق عشق

نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي!

كسي نيامد از تبار انتظارمان ببين

كه مانده ايم سخت در هجوم بي لياقتي!


دسته ها : شعر
دوشنبه سیزدهم 5 1393 10:12

 

سحر كرشمه چشمت به خواب مي ديدم

زهي مراتب خوابي كه به ز بيداريست

دلش به ناله ميازار و ختم كن حافظ

كه رستگاري جاويد در كم آزاريست

 

دسته ها : شعر
دوشنبه بیست و هشتم 11 1392 7:57

 

اگر اي عشق پايان تو دور است

دلم غرق تمناي عبور است

براي قد كشيدن در هوايت

دلم همچون صنوبرها صبور است...

 

دسته ها : شعر
جمعه بیست و پنجم 11 1392 14:9

 

خدا آن حس زيبايي است كه در تاريكي صحرا

زماني كه هراس مرگ مي دزدد سكوتت را،

يكي همچون نسيم دشت مي گويد:

كنارت هستم اي تنها...

و دل آرام مي گيرد.

 

دسته ها : شعر
سه شنبه بیست و دوم 11 1392 19:37

 

سرخوش ز سبوي غم پنهاني خويشم

چون زلف تو سرگرم پريشاني خويشم

 

دسته ها : شعر
دوشنبه بیست و یکم 11 1392 22:16


باران بهانه است،

آسمان را هوس بوسه زدن بر خاك است،

چه دعايي كنمت بهتر از اين

كه خدا پنجره اش رو به اتاقت باشد،

عشق محتاج نگاهت باشد،

عقل لبريز زبانت باشد،

و دلت وصل خدايت باشد.


دسته ها : شعر
يکشنبه بیستم 11 1392 18:46


زندگي سرشار از شور است.

پاره اي از آن باش!

زندگي آميخته به تلاش است

با آن آغاز كن!

زندگي با اندوه همراه است،

درد از آن بزداي!

زندگي با شادي همراه است

احساسش كن، دريابش و تقسيمش كن!

زندگي بسته به آرمان هايي است

بكوش تا به والاترينشان برسي!

زندگي مقصدي را مي جويد،

كاشف آن باش!

"جو نيران"

دسته ها : شعر
يکشنبه بیستم 11 1392 8:6


همه چيز اگر كمي تيره مي نمايد

باز روشن مي شود زود

تنها فراموش نكن اين حقيقتي است،

باراني بايد، تا كه رنگين كماني برآيد!

و ليمو هايي ترش تا كه شربتي گوارا فراهم شود

و گاه روزهايي در زحمت

تا كه از ما،

انسان هايي تواناتر بسازد

خورشيد دوباره خواهد درخشيد، زود

خواهي ديد!



دسته ها : شعر
جمعه هجدهم 11 1392 10:20


اين برف كه مانند نگين مي ريزد

بر پاي امام آخرين مي ريزد

نقليست كه از يمن وجود مهدي(عج)

بر روي سر اهل زمين مي ريزد

(اللهم عجل فرجه)

 

دسته ها : شعر
سه شنبه پانزدهم 11 1392 14:9


من نمي دانم

و همين درد مرا سخت مي آزارد

كه چرا انسان، اين دانا

در تكاپوهايش

چيزي از معجزه آن سوتر

ره نبرده ست به اعجاز محبت،

چه دليلي دارد؟

...

چه دليلي دارد؟

كه هنوز

مهرباني را نشناخته است؟

و نمي داند در يك لبخند،

چه شگفتي هايي پنهان است!

...

من برآنم كه درين دنيا

خوب بودن - به خدا - سهل ترين كارهاست

و نمي دانم،

كه چرا انسان،

تا اين حد،

با خوبي بيگانه است؟

و همين درد مرا سخت مي آزارد!

فريدون مشيري


دسته ها : شعر
يکشنبه سیزدهم 11 1392 17:50


آن زمان كه آفتاب روز

آرامش شب را در هم مي شكند

در مه صبحگاهي بال بگشا

و روزي نو را به هماوردي فراخوان

آگاهي تازه اي از بودن!

دست جهان را در دست هايت بفشر،

و گل لبخند بر لبان بنشان

چه باشكوه است زنده بودن!

 

دسته ها : شعر
پنج شنبه دهم 11 1392 14:24

 

" دوستت دارم "را من دلاويزترين شعر جهان يافته ام

دامني پر  كن از اين گل

كه دهي هديه به خلق

كه بري خانه دشمن

كه نشاني بر دوست

راز خوشبختي هر كس

به پراكندن اوست!

فريدون مشيري

دسته ها : شعر
سه شنبه هشتم 11 1392 17:13

 

تو شاهكار خلقتي، تحقير را باور نكن

بر روي بوم زندگي هر چيز مي خواهي بكش

زيبا و زشتش پاي توست، تقدير را باور نكن

تصوير اگر زيبا نبود، نقاش خوبي نيستي

از نو دوباره رسم كن تصوير را باور نكن

خالق تو را شاد آفريد،آزاد آزاد آفريد

پرواز كن تا آرزو، زنجير را باور نكن

 

دسته ها : شعر
يکشنبه ششم 11 1392 11:33


زندگي را به تمامي زندگي كن.

در دنيا زندگي كن بي آنكه جزيي از آن باشي.

همچون نيلوفري باش در آب،

زندگي در آب، بدون تماس با آب!

زندگي به موسيقي نزديكتر است تا به رياضيات.

رياضيات وابسته به ذهن اند

و زندگي در ضربان قلبت ابراز وجود مي كند!

زندگي سخت ساده است!

خطر كن!

وارد بازي شو!

چه چيزي از دست مي دهي؟

با دستهاي تهي آمده ايم،

وبا دستهاي تهي خواهيم رفت.

نه، چيزي نيست كه از دست بدهيم.

فرصتي بسيار كوتاه به ما داده اند،

تا سرزنده باشيم،

تا ترانه ي زيبا بخوانيم،

و فرصت به پايان خواهد رسيد.

آري، اين گونه است كه هر لحظه غنيمتي است!

مرگ تنها براي كساني زيباست كه،

زيبا زندگي كرده اند!

از زندگي نهراسيده اند!

شهامت زندگي كردن را داشته اند!

كساني كه عشق ورزيده اند،

دست افشانده اند،

و زندگي را جشن گرفته اند!

پس،

هر لحظه را به گونه اي زندگي كن،

كه گويي واپسين لحظه است.

و كسي چه مي داند؟

شايد آخرين لحظه باشد!

اوشو

 

دسته ها : شعر
سه شنبه هفدهم 10 1392 9:59


وقتي كه گريه مي كنم ،دنيا چشاش اشكي مي شه

بارون مياد از آسمون،چه غوغايي بپا مي شه

اقاقياي باغچه مون پژمرده و بي روح مي شن

قناري ها كز مي كنن از آوازهم خسته مي شن

ستاره هاي آسمون ديگه فروغي ندارن

پيش چشاي بارونيم ابرا ديگه كم مي آرن

دنيا اشكامو مي بينه اما دلم راز منو

فقط دله كه مي دونه دليل اشكاي منو

شبنم چشمامو نبين حال دله كه عاشقه

هميشه رو ميز اتاق يه گلدون شقايقه

تموم گلها مي ميرن از گريه هاي پنهوني

نمي دونن عاشقمو گريه ي من هست نشوني

اما تو اون لحظه فقط قلب منه كه خندونه

آخه فقط قلبمه كه راز اشكامو مي دونه

شعر از "پگاه"

 دخترعزيزم

 

دسته ها : شعر
يکشنبه بیست و ششم 8 1392 22:22

 

عشق را با هر دلي نسبت به قدر جوهر است

قطره بر گل، شبنم و در قعر دريا گوهر است

صائب تبريزي

دسته ها : شعر
يکشنبه دوازدهم 8 1392 8:34


 

منشين با بدان كه صحبت بد

گر چه پاكي تو را پليد كند

آفتابي بدين بزرگي را

پاره اي ابر ناپديد كند

سنايي

 

دسته ها : شعر
شنبه بیستم 7 1392 10:2

 

اي دوست شكر بهتر يا آن كه شكر سازد؟

خوبي قمر بهتر يا آن كه قمر سازد؟

اي باغ تويي خوش تر يا گلشن و گل در تو؟

يا آن كه برآرد گل،صدنرگس تر سازد؟

مولوي

 

دسته ها : شعر
پنج شنبه هجدهم 7 1392 11:2


اي خدا! اي فضل تو حاجت روا

با تو ياد هيچ كس نبود روا

قطره اي دانش كه بخشيدي ز پيش

متصل گردان به دريا هاي خويش

قطره اي علم است اندر جان من

وارهانش از هوا وز خاك تن

صد هزاران دام و دانه است اي خدا

ما چو مرغان حريصي بي نوا

گر هزاران دام باشد هر قدم

چون تو با مايي،نباشد هيچ غم

چند بيت از مثنوي مولانا

 

دسته ها : شعر
جمعه دوازدهم 7 1392 18:57
 
 
آمد رمضان و عيد با ماست
قفل آمد و آن كليد با ماست
 
بربست دهان و ديده بگشاد
وان نور كه ديده ديد با ماست
 
آمد رمضان به خدمت دل
وان كش كه دل آفريد با ماست
 
در روزه اگر پديد شد رنج
گنج دل ناپديد با ماست
 
كرديم ز روزه جان و دل پاك
هر چند تن پليد با ماست 
 
روزه به زبان حال گويد
كم شو كه همه مريد با ماست
 
 
مولانا
دسته ها : شعر
دوشنبه بیست و چهارم 4 1392 9:2

 

 اى بى نشانه‏ اى كه خدا را نشانه‏ اى

هر سو نشان توست، ولى بى نشانه ‏اى

اى روح پر فتوح كمال و بلوغ و رشد

چون خون عشق در رگ هستى روانه‏ اى

با ياد روى خوب تو مى‏ خندد آفتاب

بر خاك خسته رويش گل را بهانه ‏اى

اى ناتمام قصه شيرين زندگى

تفسير سرخ زندگى جاودانه‏ اى

تصوير شاعرانه در خود گريستن

راز بلند سوختن عارفانه‏ اى

هيهات، خاك پاى تو و بوسه ‏هاى ما؟!

تو آفتاب عشق بلند، آستانه‏ اى

در باور زمانه نگنجد خيال تو

آرى حقيقتى بحقيقت فسانه‏ اى

زهراى پاك اى غم زيباى دلنشين

تو خواندنى‏ ترين غزل عاشقانه ‏اى

 

دسته ها : شعر
چهارشنبه یازدهم 2 1392 8:49

 

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر كنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل كوچه ميرود
چادر نماز فلفلي انداخته بسر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است كوچه ها
او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
آمد بجستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
آمد كه پيت نفت گرفته بزير بال
هر شب در آيد از در يك خانه فقير
روشن كند چراغ يكي عشق نيمه جان
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري است
اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف ميدهم كه پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد ، روزي يكسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و كله ميزند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو كنار
كفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه بما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نميشود .
پس اين كه بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد ،
در نصفه هاي شب .
يك خواب سهمناك و پريدم بحال تب
نزديكهاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه هاي محلي كه ميسرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
وانگه باشكهاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنجسال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
تنها مريضخانه ، باميد ديگران
يكروز هم خبر : كه بيا او تمام كرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد كوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم بحال من از دور ميگريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم بسوره ياسين چكيد
مادر بخاك رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او بجهان بلند برد
آنجا كه زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر ، كه بدرقه اش ميكند بگور
يك قطره اشك ، مزد همه زجرهاي او
اما خلاص ميشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مباركت .
آينده بود و قصه بيمادري من
ناگاه ضجه ئي كه بهم زد سكوت مرگ
من ميدويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاك
خود را بضعف از پي من باز ميكشيد
ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز :
از من جدا مشو
ميآمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب ميكنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناك همه ميگريختند
ميگشت آسمان كه بكوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
تنها شدي پسر .
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود :
بردي مرا بخاك كردي و آمدي ؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم

 استاد شهريار

 

دسته ها : شعر
چهارشنبه یازدهم 2 1392 8:39

 

چه تعبيري خدا در نقطه دارد

كه تفسيري جدا هر نقطه دارد

به تعداد بهار عمر زهرا(س)

همين اندازه كوثر نقطه دارد

 

دسته ها : شعر
سه شنبه بیست و هفتم 1 1392 18:42

 

از اشعار فارسى اقبال در اين باره

مريم از يك نسبت عيسى عزيز  ***  از سه نسبت حضرت زهرا(س) عزيز
نور چشم رحمه للعالمين  ***  آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى  دميد ***  روزگار تازه آيين آفريد
بانوى آن تاجدار اهل أتى  ***  مرتضى مشكل گشا، شيرخدا
پادشاه و كلبه اى ايوان او  ***  يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق  ***  مادر آن كاروان سالار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم  ***  حافظ جمعيت خير الامم
تا نشيند آتش پيكار و كين  ***  پشت پا زد بر سر تاج نگين
در نواى زندگى سوز از حسين(ع)  ***  اهل حق حرّيت آموز از حسين(ع)
سيرت فرزندها از امّهات  ***  جوهر صدق و صفا از امّهات
مزرع تسليم را حاصل بتول  ***  مادران را اسوه كامل بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت  ***  با يهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش  ***  كه رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده ى صبر و رضا  ***  آسياگردان و لب قرآن سرا
گريه هاى او ز بالين بى‌نياز  ***  گوهر افشاندى بدامان نماز
اشك او برچيد جبرئيل از زمين  ***  همچو شبنم ريخت بر عرش برين
رشته ى آيين حق زنجير پاست  ***  پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گرديدمى  ***  سجده ها بر خاك او پاشيدمى
 
 
 
دسته ها : شعر
جمعه بیست و سوم 1 1392 20:28

 

بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار

خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار

.

.

.

چشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغ‏
انگبين از مگس نحل و در از دريا بار

نيك بسيار بگفتيم درين باب سخن‏
و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار

تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت او
همه گويند و، يكى گفته نيايد ز هزار

آن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او؟
جاى آن است كه كافر بگشايد زنار

نعمتت، بار خدايا، ز عدد بيرون است‏
شكر انعام تو هرگز نكند شكر گزار

اين همه پرده كه بر كرده ما مى‏پوشى‏
گر به تقصير بگيرى نگذارى ديار

نااميد از در لطف تو كجا شايد رفت؟
تاب قهر تو نداريم خدايا، زنهار!

فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى‏
به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار

حيف ازين عمر گرانمايه كه در لغو برفت‏
يارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار

درد پنهان به تو گويم كه خداوند منى‏
يا نگويم، كه تو خود مطلعى بر اسرار

سعديا، راست روان گوى سعادت بردند
راستى كن كه به منزل نرسد كج رفتار


 

دسته ها : شعر
دوشنبه دوازدهم 1 1392 11:51

 

عشق سر در گم رها مي شد اگر زهرا (س) نبود
مهر بي مهر و وفا مي شد اگر زهرا (س) نبود

با خد ا و با مرام چهارده معصو م پاك
قلبها كي آشنا مي شد اگر زهرا (س) نبود

اين سخن بشنو تو از لبهاي رضوان بهشت
شيعه كي مهمان ما مي شد اگر زهرا(س)نبود

د ر مدينه طر حها بر ضد حيدر (ع) ريختند
نقشه ها كي بر ملا ميشد اگر زهرا (س) نبود

 

دسته ها : شعر
يکشنبه یازدهم 1 1392 12:6

 

تو را اي كهن بوم و بر،دوست دارم

تو را اي گرانمايه،ديرينه ايران زمين

... تو را اي گرامي وطن،دوست دارم

اخوان ثالث

دسته ها : شعر
سه شنبه بیست و دوم 12 1391 18:3
خدمت به خلق

همه روز روزه بودن،‌ همه شب نماز كردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن

ز مدينه تا به كعبه، سر و پا برهنه رفتن

دو لب از براي لبيك، به وظيفه باز كردن

به مساجد و معابر، همه اعتكاف جستن

ز ملاهي و مناهي همه احتراز كردن

شب جمعه‌ها نخفتن،‌ به خداي راز گفتن

ز وجود بي نيازش، طلب نياز كردن

به خدا كه هيچ كس را، ثمر آنقدر نباشد

كه به روي نااميدي در بسته باز كردن

شيخ بهايي
 
دسته ها : شعر
دوشنبه سیم 11 1391 8:10

سرخوش زسبوي غم پنهاني خويشم

چون زلف تو سرگرم پريشاني خويشم

***

در بزم وصال تو نگويم زكم و بيش

چون آينه خو كرده به ويراني خويشم

***

لب باز نكردم به خروشي و فغاني

من محرم راز دل طوفاني خويشم

***

يك چند پشيمان شدم از رندي و مستي

عمريست پشيمان زپشيماني خويشم

***

از شوق شكرخند لبش جان نسپردم

شرمنده جانان زگران جاني خويشم

***

بشكسته تر از خويش نديدم به همه عمر

افسرده دل از خويشم و زنداني خويشم

***

هر چند امين، بسته دنيا نيم اما

دلبسته ياران خراساني خويشم

مقام معظم رهبري

 

دسته ها : شعر
پنج شنبه بیست و یکم 10 1391 11:39
X